یه روز اینجا برو بیایی داشت
البته اونموقع ها امکانات کمتر و صفاها بیشتر بود
خیلی خیلی دلم میخواد بنویسم ولی وقت اجازه نمیده
دلم میخاد بیام بازم به اینجا
فضای آروم اینجا خیلی بیشتر دوست دارم تا فضاهای پر شر و شور برنامه های دیگه
خیلی دوست دارم بنویسم مثلا خاطرات رنگی رنگی های دوست داشتنیم گاهی رمز دار گاهی بی رمز
یه داستان توپ دارم مینویسم ولی خب دیگه نشر نمیدم تا بخواد کتاب بشه همسر جانم قول دادن حمایت بنمایند بنده را . این روزا خیلی سخت گرفتار زندگانی شدم حتی پیجمم تا مدت نامعلومی که بیکار بشم بستم ولی بعد میرم سمتش حالا حالا ها نه اما.
امروز رفتیم دلوار وسایل ببینیم چرا هیچی نداشت آخه
حالا کم کم باید بار و بندیل ببندیم
راستی راستی مانتوم از خیاط اوردم عالی شده بود هم دوخت هم مدلش تقریبا تیپم تمومه فقط شلوار جینم مونده که اونم چند روز دیگه خدا بخواد میگیرم تیپ آقایی هم باید بذارم هم زمان با خودم دیگه که ست بشه دیگه به اقایی گفتیم صبر بنما
دلم میخواست یه جشن توپ بگیرم برا تولد جفتمون و سالگرد ازدواج که اونم تا سر و سامون نبخشید فعلا بیخیالش ان شا ا. همه چیز اوکی بشه اونم تو اولویت میذارم
یهو اومدم اینجا دیدم چه چیزایی نوشتم چه خاطرات قشنگی دلم تنگ اونروزا شد
از وقتی که هنوز نرسیده بودم به مصطفا تا بعد از عقد ولی زیاد ننوشته بودم و بعدش ترک کردم
ولی واقعا همه چیز وقت میخواد و حوصله
مصطفا به من میگه تو هر چیزی رو مدتی دوست داری
خب راست میگه ولی بعضی وقتا واقعا وقت نمیکنم
ولی این وبلاگ رو خیلی اختصاصی ساختم
ولی مثل شهر جنگ زده شده کلن وبلاگ ها هیچکس توش نیست
ولی با این وجود من دوسش دارم خیلی آروم تر از جاهای دیگه
شوهری وپدر شوهری هم نیستن رفتن سر ساختمون
مادر شوهری هم رفته پیش آرمینا و من تنهایی درگیر جمع و جور هستم با موزیک شبکه پی ام سی
بعداً نوشت:
دیشب تو مسیر خونه مامانم اینا، اینارو
اینا جوافه گواوا
این میوه رو من خیلی دوست دارم مخصوصا بوش تو ماشین که بود کل ماشین بوی خوبش گرفت تو راه برگشت
درباره این سایت